جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خاتون محشر

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

شنیدم ز گفتار کار آگهان++

بزرگان گیتی کهان و مهان

که پیغمبر پاک و والا نسب++

محمد سر سروران عرب

چنین گفت روزی به اصحاب خود++

به خاصان درگاه و احباب خود

که چون روز محشر درآید همی++

خلایق سوی محشر آید همی

منادی برآید به هفت آسمان++

که ای اهل محشر کران تا کران

زن و مرد چشمان به هم برنهید++

دل از رنج گیتی به هم برنهید

که خاتون محشر گذر می‏کند++

ز آب مژه خاک تر می‏کند

یکی گفت کای پاک بی کین و خشم++

زنان از که پوشند باری دو چشم

جوابش چنین داد دارای دین++

که بر جان پاکش هزار آفرین

ندارد کسی طاقت دیدنش++

ز بس گریه و سوز و نالیدنش

به یک دوش او بر، یکی پیرهن++

به زهر آب آلوده بهر حسن

ز خون حسینش به دوش دگر++

فروهشته آغشته دستار سر

بدینسان رود خسته تا پای عرش++

بنالد به درگاه دارای عرش

بگوید که خون دو والا گهر++

ازین ظالمان هم تو خواهی مگر

ستم کس ندیدست از این بیشتر++

بده داد من چون توئی دادگر

کند یاد سوگند یزدان چنان++

به دوزخ کنم بندشان جاودان

چه بد طالع آن ظالم زشتخوی++

که خصمان شوندش شفیعان او