جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حوریان بهشتی و شوق دیدار فاطمه

زمان مطالعه: 2 دقیقه

سلمان فارسی می‏گوید:

با دعوت امام علی علیه‏السلام به منزل فاطمه علیهاالسلام رفتم، تا آنحضرت مرا دید، فرمود:

حدیث 54

قالت: یا سلمان جفوتنی بعد وفاة ابی‏

(ای سلمان! پس از وفات پدرم با من جفا کردی)

و آنگاه اجازه‏ی نشستن داد و فرمود:

حدیث 55

قالت: فمه اجلس و اعقل ما اقول لک، انی کنت جالسة بالامس فی هذا المجلس، و باب الدار مغلق، و انا اتفکر فی انقطاع الوحی عنا و انصراف الملائکة من منزلنا، فاذا انفتح الباب من غیر ان یفتحه احد، فدخل علی ثلث جوار لم یر الراؤن بحسنهن، و لا کهیئتین و لا نضارة وجوههن، و لا ازکی من ریحهن، فلما رایتهن قمت الیهن متنکرة لهن

فقلت: انتن من اهل مکة ام من اهل المدینة؟

فقلن: یا بنت محمد لسنا من اهل مکة و لا من اهل المدینة، و لا من اهل الارض جمیعا غیر اننا جوار من الحور من دار السلام، ارسلنا رب العزة الیک یا بنت محمد انا الیک مشتاقات

فقلت: للتی اظن انها اکبر سنا ما اسمک

فقالت: اسمی مقدودة

قلت: لم سمیت مقدودة

قالت: خلقت للمقداد بن الاسود الکندی صاحب رسول الله

فقلت: للثانیة ما اسمک

قالت: ذرة

فقلت: و لم سمیت ذرة و انت فی عینی نبیلة

قالت: خلقت لابی‏ذر الغفاری، صاحب رسول الله

فقلت: للثالثة ما اسمک

قالت: سلمی

قلت: و لم سمیت سلمی

قالت: انا لسلمان الفارسی مولی ابیک رسول الله

(بنشین و درست بیندیش در آن چه که برای تو بازگو می‏کنم.

دیروز در اینجا نشسته بودم و فکر می‏کردم که با وفات رسول خدا، وحی الهی از ما قطع گردید و از رفت و آمد ملائکه دیگر خبری نیست.

ناگاه در بسته‏ی منزل باز شد و سه دختر وارد شدند که از نظر زیبایی و شادابی و خوش بویی بی‏مانند بودند و هیچ چشمی به زیبایی آنان ندیده است

از جایم برخاسته به سوی آنان رفتم، حال آنکه چندان خوش آیند من نبود.

پرسیدم: از زنان مکه یا مدینه‏اید؟

پاسخ دادند:

«ای دختر محمد صلی الله علیه و آله! ما از اهل مکه و مدینه و از مردم روی زمین نیستیم، از حوریان بهشتی و عاشقان دیدار تو هستیم که پروردگار ما را بسوی تو فرستاده است».

از آن یک که بزرگتر می‏نمود، پرسیدم، اسم تو چیست؟

جواب داد: «مقدودة»

گفتم: چرا مقدوده؟

گفت: برای زندگی با «مقداد بن اسود» آفریده شده‏ام.

از دیگری پرسیدم. نام تو چیست؟

گفت: «ذره»

گفتم: تو در دیدگان من بزرگ و نجیب می‏آیی، چرا ذره؟

گفت: برای همسری با «ابوذر غفاری» خلق شده‏ام

از سومی پرسیدم: تو چه نام داری؟

گفت: «سلمی»

پرسیدم: چرا سلمی نامیده شده‏ای؟

گفت: «خداوند مرا برای «سلمان فارسی» غلام پدرت آفریده است»

سپس حوریان بهشتی خرمایی تازه که خوش‏بوتر از مشک بود، به من بخشیدند.

سلمان فارسی می‏گوید:

از آن خرما مقداری بمن عطا فرمود:

خرماها را برداشته در کوچه‏های مدینه به طرف منزل می‏رفتم، به هر کس از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله می‏رسیدم، می‏پرسید، چه بوی عطر دلنشینی! آیا مشک با خود حمل می‏کنی؟.(1)


1) بحارالانوار ج 22 ص 352 و ج 43 ص 66. و. ج 91 ص 226 و دلائل الامامة ص 28.