جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

توضیحات علی برای عمر و ابوبکر

زمان مطالعه: 3 دقیقه

در کتاب علل الشّرایع (تألیف شیخ صدوق) آمده: شخصی از امام صادق (ع) درباره‏ی تصیم بر نبش قبر فاطمه (س) سؤال کرد، آن حضرت در پاسخ فرمود: علی (ع) شبانه جنازه را از خانه بیرون آورد، چند چوب از درخت خرما را با آتش روشن کرد، و از نور روشنائی آنها به راه افتاد، تا آنکه بر آن نماز خواند و آن را شبانه به خاک سپرد، صبح آن شب، ابوبکر و عمر، مردی از قریش را ملاقات کردند و از او پرسیدند: از کجا می‏آئی؟

او گفت: از خانه‏ی علی (ع) می‏آیم، رفته بودم در مورد وفات فاطمه (س) به علی (ع) تسلیت بگویم.

آنها پرسیدند: مگر فاطمه (س) از دنیا رفت؟

او گفت: آری، در نیمه شب او را دفن کردند.

آن دو نفر، سخت پریشان شدند و از خوف سرزنش مردم، بسیار هراسان گشتند، به حضور علی (ع) آمدند و عرض کردند: «سوگند به خدا از حیله و دشمنی با ما هیچ

فروگذار ننمودی، اینها همه بر اثر کینه‏هائی است که در دل، نسبت به ما داری، این عمل شما نظیر آنست که پیامبر (ص) را تنها غسل دادی و به ما خبر ندادی، و به پسرت حسن (ع) یاد دادی که به مسجد بیاید و خطاب به ابوبکر فریاد بزند که از منبر پدرم، پائین بیا».

حضرت علی (ع) به آنها فرمود: اگر سوگند یاد کنم حرف مرا تصدیق می‏کنید؟ ابوبکر گفت: آری.

امام علی (ع) فرمود: پیامبر (ص) به من وصیّت کرد که دیگری را در غسل دادن او شریک نکنم و فرمود: کسی جز پسر عمویم علی (ع) به بدن من نگاه نکند، من آن حضرت را غسل می‏دادم، فرشتگان بدن او را می‏گردانیدند، و فضل بن عبّاس آب به من می‏داد، در حالی که چشمهایش بسته بود، و چون خواستم که پیراهن آن حضرت را از تنش بیرون آورم، صدائی از هاتفی شنیدم ولی خود او را ندیدم که می‏گفت: پیراهن آن حضرت را از تنش بیرون نیاور، من مکرّر صدای او را می‏شنیدم ولی خودش را نمی‏دیدم، از این رو آن حضرت را در درون پیراهن، غسل دادم سپس کفن آن حضرت را نزد من آوردند، او را کفن کردم و پس از کفن کردن، پیراهن او را از تنش بیرون آوردم».

امّا در مورد فرزندم حسن (ع) و آمدن او به مسجد و اعتراض او به ابوبکر، شما همه‏ی مردم مدینه می‏دانید که حسن (ع) در وسط نماز جماعت در بین صفوف مردم عبور می‏کرد و خود را به رسول خدا (ص) می‏رسانید و بر پشت آن حضرت در سجده، سوار می‏شد، وقتی که رسول خدا (ص) سر از سجده برمی‏داشت، یک دست بر پشت حسن می‏گرفت و یک دست بر پاهای او، و این گونه او را بر دوش خود نگه می‏داشت تا از نماز فارغ گردد.

گفتند: آری ما این موضوع را می‏دانیم.

حضرت علی (ع) افزود: باز شما مردم مدینه می‏دانید که گاهی رسول خدا (ص) بالای منبر بود، وقتی حسن (ع) وارد مسجد می‏شد، آن حضرت در وسط سخنرانی از منبر پائین می‏آمد و حسن را بر گردن خود سوار می‏نمود و پاهای حسن را به سینه‏اش می‏گرفت تا خطبه را تمام کند و مردم برق خلخال (پابند) حسن را در آخر مسجد می‏دیدند، با توجه به این که حسن (ع) این محبتها را از پیامبر (ص) دیده بود، وقتی به

مسجد آمد، دیگری را بر بالای همان منبر دید، بسیار بر او سخت آمد، از این رو آن کلام را به زبان آورد، سوگند به خدا من فرزندم را به چنین کاری دستور نداده بودم.

امّا در مورد حضرت فاطمه (س) او همان بانوئی است که من برای شما از او اجازه طلبیدم که نزد او بیائید، و آمدید و گفتار او را شنیدید و از خشم او نسبت به خودتان آگاه شدید، سوگند به خدا او به من وصیّت کرد، که شما را کنار جنازه‏اش نیاورم، و شما در نماز بر او شرکت نکنید، من نخواستم که با وصیّت او مخالفت نمایم.

عمر گفت: این سخنان را رها کن، من اکنون خودم می‏روم و قبر فاطمه (س) را می‏شکافم و جنازه‏ی فاطمه (س) را از قبر بیرون می‏آورم و بر او نماز می‏خوانم.

حضرت علی (ع) فرمود: سوگند به خدا اگر چنین کاری بکنی، و تصمیم بر این کار بگیری، سرت را از بدنت جدا می‏سازم، و در این صورت رفتار من با شما، شمشیر خواهد بود و بس.

بین علی (ع) و عمر، بگومگوی سختی درگرفت که نزدیک بود به همدیگر حمله کنند، در این هنگام جمعی از مهاجرین و انصار آمدند و آن دو را از هم جدا کردند و گفتند: سوگند به خدا ما راضی نیستیم که به پسر عمو و برادر و وصیّ پیامبر (ص) چنین سخنانی گفته شود، نزدیک بود که فتنه و آشوبی برپا گردد که متفرّق شدند.