در بررسی حوادث و تحولات گوناگون تاریخ ملّتها، اسلام و سرگذشت نهضتها، واقعیّتهای متضادّی را در موضعگیری «عامل مردمی» مشاهده میکنیم که شگفتیآور است.
همواره قیام و قعود.
حرکت و سکون.
پیشروی و عقبگرد.
فریاد و سکوت در کنار یکدیگر تحقق یافتهاند که تحلیلگران پژوهشگر را به نتیجهگیریهای متفاوتی کشانده است.
امتها و ملّتهای گذشته را مینگریم که روزی در حرکت و قیام، و روزی دیگر در سیر ارتجاعی و انحراف، همه رهآوردهای انقلابشان را از دست دادهاند و خود در نابودی ارزشهای به دست آمده کوشیدند.
امّت رسول گرامی را دیدیم که یک روز در اوج پیشرفت و تکامل، و
روز دیگر با سکوت و بیتفاوتی در سراشیبی سقوط از همه واقعیّتها و تعهّدات و مسئولیتها چشم پوشیدهاند.
کوفیان خود به حضرت اباعبداللّه (ع) نامه نوشتند و با نماینده اعزامی امام، حضرت مسلم (ع) حدود 40 یا 50 هزار نفر بیعت کردند و پس از درگیری با ابن زیاد، در یک حرکت سریع، به سرپرستی مسلم (ع) مقر استانداری کوفه را در محاصره خویش قرار دادند، که در لحظههای سرنوشتساز قیام ناگهان سرد شدند متفرّق گردیدند، فرار کردند، بیتفاوت شدند که همان شب، پس از نماز عشاء کسی همراه فرمانده قیام نبود و مسلم در تنهائی و غربت در کوچههای کوفه سرگردان شد.
همکاری و فریادهای مبارزاتی مردم در نهضت مشروطه، ناگهان فرونشسته و در برابر مشتی حرکت میلیتاریستی قزّاق ساکت شدند.
و پدید آوردندگان نهضت در قیام آیةاللّه کاشانی در یک سیر ارتجاعی همه ارزشهای به دست آمده را فراموش کردند.
و انقلاب و قیام را بدون مدافع و پشتیبان گذاشتند.
چرا و چگونه این همه از تحولات گوناگون پدید آمدند؟
چرا عوامل پدید آورنده حرکتها با دست خود حرکت و قیام را متوقّف ساختند؟
چرا مجاهدان در راه خدا و رسول گرامی اسلام، با دست خود به ویرانی ارزشها کوشیدند؟
آیا پیدایش این قبیل از تحوّلات متضاد، تصادفی است؟
آیا بقول جامعهشناسان، یک نوع «تحوّل خودبخود» است؟
و آیا نوعی سیر جبری تاریخ است که قابل انسداد نیست؟ و باید دست روی دست گذاشت و تماشاگر تلخیها و شیرینیهای زودگذر بود؟
همانگونه که در مقالات گذشته تذکر دادیم از نظر قرآن و روایات اسلامی. همه تحوّلات متضاد ملّتها، و موضعگیریها متفاوت و ناگوار امّت اسلامی، دارای عوامل گوناگون است.
ملّتها، ناگهان به گونهای تصادفی متحوّل نمیگردند.
و باز هم ناگهانی و تصادفی توقف نمیکنند.
و به سکوت و انزوا، روی نمیآورند:
حرکت و انقلاب تودهها به انتخاب و حضور فعّال ملّتها بستگی دارد و آنگاه که قدرت مردمی از صحنه اجتماعی کنار زده میشود، در غبار فتنهها و شک و تردیدها، به سکوت و انزوا کشانده شده و همه رهآوردهای به دست آمدهاش به تاراج میرود.
باید دید چرا به صحنه سیاسی کشانده شدند؟ و عوامل آن کدام است؟
و چرا از صحنه سیاسی خارج گردیده و ضد ارزشهای خویش شوریدهاند؟