گذشته نیمهیی از شب، دریغا++
رسیده جان شب بر لب، دریغا
چراغ خانهی مولاست خاموش++
که شمع انجمن آراست خاموش
فغان تا عالم لاهوت میرفت++
به روی شانهها تابوت میرفت
علی زین غم چنان ماتست و مبهوت++
که دستش را گرفته دست تابوت!
شگفتا! از علی با آن دلیری++
کند تابوت زهرا دستگیری؟!
به مژگان ترش یاقوت میسفت++
سرشک از دیده میبارید و میگفت
که: ای گل نیستی تابوت بویم++
مگر بوی تو از تابوت بویم!
جدا از تو، دل آرامی ندارد++
علی بی تو دلارامی ندارد
چنان در ماتمش از خویش میرفت++
که خون از چشم غیر و خویش میرفت
که دیده در دل شب بلبلی را++
که زیر گل نهان سازد گلی را؟
ز بیتابی گریبان چاک میکرد++
جهانی را به زیر خاک میکرد!
علی با دست خود خشت لحد چید++
بساط ماتم خود تا ابد چید
دل خود را به غم دمساز میکرد++
کفن از روی زهرا باز میکرد
تو گویی ز آن رخ گردیده نیلی++
به رخسار علی میخورد سیلی؟
از آن دامان خود پر لاله میکرد++
که چون نی بند بندش ناله میکرد
علی در خاک زهرا را نهان کرد++
نهان در قطره، بحر بیکران کرد!
گل خود را به زیر گل نهان دید++
بهار زندگانی را خزان دید
شد از سوز درون شمع مزارش++
علی با آب و آتش بود کارش
چنان از سوز دل بیتاب میشد++
که شمع هستی او آب میشد
غم پروانهاش بیتاب میکرد++
علی را قطره قطره آب میکرد
چو بر خاک مزارش دیده میدوخت++
سراپا در میان شعله میسوخت
علی از هستی خود دست میشست++
گل خود را به زیر خاک میجست
مگر او گیرد از دست علی دست++
که دشمن بعد او، دست علی بست