جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بهاران در حجاز

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در شبی ظلمانی و اندوه بار++

لحظه‏ها می‏آمد از ره سوگوار

سرزمینی بود و شب فرمانروا++

دردها بسیار، اما بی‏دوا

خاک گلهایش گیاه درد بود++

صبح دیده ناگشوده می‏غنود

می‏شکفت ار نو گلی بر شاخسار++

باغبان را اشک حسرت بُد نثار

زآنکه آن گل سرنوشتش مرگ بود++

شاخه را حاصل تنی بی برگ بود

مرگ گلها بود در طغیان جهل++

ناخدای ظلم، کشتی‏بان جهل

مهر خونین، خاک تفته، کوه داغ++

فصل فصل رویش گلهای داغ

غنچه‏ای چون لب به خنده می‏گشود++

دست خون ریز خزانش می‏ربود

ناگهان آمد بهاران در حجاز++

شد گلی بر شاخسار وحی باز

چشمه‏ای از نور جوشیدن گرفت++

گشت جاری و خروشیدن گرفت

شب پریده رنگ، زان سامان گریخت++

ساغر شام سیه بر خاک ریخت

شد زمان گهواره‏ی میلاد نور++

صبح آمد زرفشان از راه دور

نوگل باغ نبوت باز شد++

مهر با مه همدل و همراز شد

اختر تابنده‏ی دامان وحی++

رخ نمود از شرق بی‏پایان وحی

در رسید از جان جانان این ندا++

سوی آن عاشق که بُد رمز آشنا

کای محمد (ص) کوثرت بخشیده‏ایم++

مهر و مه در طالع او دیده‏ایم

کوثرت در قرن‏ها جاری شود++

مظهر عشق و وفاداری شود

پاکی از او چشمه‏سار آموخته++

شمع سان از عشق «ما» افروخته

ما به او عاشق شویم و، او به ما++

خلق گویند اوست محبوب خدا

جان عاشق، جسم پر دردش دهیم++

سینه‏ای بس عشق پروردش دهیم

کز پریشانی به رسم عاشقان++

شهره گردد نام او اندر جهان

روشنی بخشد دلت دیدار او++

گسترد حق در جهان، اشجار او

(جلوه‏ی معشوق شورانگیز شد)++

ساغر عصمت از او لبریز شد

مهر، مه را همچو جان در بر گرفت++

آفرینش شوکتی دیگر گرفت

عرشیان با حمد و تهلیل و سرور++

گرد آن گل آمدند از راه دور

چشم صحرا این عجب کی دید بود++

در زمین عطر خدا پیچیده بود

نام او را مصطفی (ص)، زهرا (س) نهاد++

آن مه از گردون فراتر پا نهاد