جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بانوی خاندان فضیلت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

ای افتخار عالم هستی لقای تو++

پاینده چون بقای حقیقت بقای تو

اسلام سرفراز به ایمانت از نخست++

خورشید پرتوی ز فروزنده رای تو

من هیچ کس دگر نشناسم به روزگار++

بانوی خاندان فضیلت، سوای تو

الحق که هر چه فخر و شرف بود در جهان++

می‏خواست خاص شخص تو باشد خدای تو

فرزند مصطفایی و زهرای پاکدل++

ای مصطفای تو همه محو صفای تو

شوی تو مرتضی و رضایت رضای او++

زین رو بود رضای خدا در رضای تو

دخت خدیجه بودی و در خانه‏ی علی++

چشم زمانه خیره بماند از وفای تو

فرزند، چون حسین و حسن خود که آورد؟++

آورده‏ای تو، جان دو عالم فدای تو

حلم حسن که پایه‏ی دین استوار داشت++

کرد آشکار تربیت جانفزای تو

در خانه‏ی تو درس شهامت فراگرفت++

آن پاکباز خسرو گلگون قبای تو

پرورده‏ای چو زینب کبری تو دختری++

دختر نه، بلکه ضیغم دختر نمای تو

هر کس ترا شناخت به حق اعتراف کرد++

بیگانه با خدا نشود آشنای تو

ای سرور زنان دو عالم که بود و هست++

فردوس آیتی ز مبارک سرای تو

دنیا نساخت با تو و کاری شگفت نیست++

این خاکدان پست کجا بود جای تو؟

مانند شمع سوختی و اشک ریختی++

جانسوز همچو ناله‏ی نی شد، نوای تو

پیش تو خاک بود فدک زانکه در فلک++

بوسد به افتخار، ملک خاک پای تو

زان رو شدی فسرده چو گل کز نفاق و کفر++

بی‏اعتنا شدند به بانگ رسای تو

کفر و نفاق قوم عرب آشکار شد++

روزی که رنجه گشت دل مبتلای تو

تو دختر پیمبر و بعد از وفات او++

از جور امتش غم بی انتهای تو

آتش زدند دوزخیان چو در بهشت++

آتش گرفت جان جهان از برای تو

بر حال تو اگر در و دیوار ناله کرد++

نبود عجب که بود عجب ماجرای تو

بهر رهایی علی از دست دشمنان++

افکند لرزه در همه عالم ندای تو

و آن زیوری که بست به بازوی تو عدو++

افزود شفیعه‏ی محشر! بهای تو

جز اشک و آه هیچ نیاید ز دست ما++

بدهد خدای محسن تو هم جزای تو

هستی امین گنج عنایات کردگار++

من نیز چشم دوخته‏ام بر عطای تو