راوی مذکور میگوید: وقتی که علی (ع) آن روز را به پایان رساند، سیصد و شصت مرد، با آن حضرت بیعت کردند که تا پای مرگ از او حمایت کنند، علی (ع) (خواست آنها را امتحان کند که آیا راست میگویند، به آنها) فرمود: بروید، فردا با سرهای تراشیده در محل «احجار الزّیت» (یکی از محلههای داخل مدینه) نزد من بیائید.
آنها رفتند، علی (ع) خودش سرش را تراشید و فردای آن روز فرارسید، آن حضرت به آن محل رفت و در انتظار آن 360 مرد نشست، ولی تنها پنج نفر با سرهای تراشیده آمدند!!، نخست ابوذر آمد، بعد مقداد سپس حُذَیفة بن یمان، و پس از او عمّار یاسر، آمدند و در آخر، سلمان آمد، امام علی (ع) دستهایش را به سوی آسمان بلند نمود و عرض کرد:
«خدایا! قوم، مرا تضعیف کردند، چنانکه بنیاسرائیل، هارون (برادر موسی) را تضعیف نمودند، خدایا تو به آنچه که ما میپوشیم یا آشکار میکنیم آگاه هستی، و چیزی در زمین و آسمان بر تو پوشیده نیست، مرا مسلمان بمیران! و مرا به صالحان
ملحق کن».
سپس فرمود: آگاه باشید، سوگند به کعبه و رسانندهی به خانه کعبه، (و طبق نسخهای فرمود: و قَسَم به مُزْدَلِفَه (عرفات) و سوگند به شتران تند رونده که حاجیان را برای رمی جَمَره در منی حرکت میدهند) اگر عهد و وصیت پیامبر (ص) نبود، قطعاً مخالفان را در کانال هلاکت میافکندم، و رگبارهای صاعقههای مرگ را به سوی آنها میفرستادم، و آنها به زودی معنی سخنم را خواهند دریافت»(1)
1) روضة الکافی ط جدید ص 33.