دختر طلحه، در یکی از روزهای غمبار پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله
خدمت حضرت فاطمه علیهاالسلام رسید، از گریهها و نالههای جانکاه آنحضرت، سخت نگران شد و با شگفتی پرسید:
فاطمه جان چه چیزی شما را این گونه به گریه و زاری واداشته است؟
پاسخ فرمود:
حدیث 173
فقالت: تسالیبنی عن هنة حلق بها الطائر، و حفی بها السائر، رفعت الی السماء اثرا، و رزئت فی الارض خیرا، ان قحیف تیم، و احیول عدی، جاریا اباالحسن فی السباق حتی اذا تفریا بالجناق، اسرا له الشنآن و طویاه الاعلان
فلما خبا نور الدین و قبض النبی الامین نطقا بفورهما، و نفثا بسورهما، و ادالا فدک، فیالها کم من ملک ملک انها عطیة رب الاعلی للنجی الاوفی، و لقد نحلنیها للصبیة السواعب عن نجله و نسلی، و انها لبعلم الله و شهادة امینه، فان انتزعا منی البلغة و منعانی اللمظة
فاحتسبها یوم الحشر زلفة، و لیجدتها آکلوها ساغرة حمیم فی لظی حجیم
(ای دختر طلحه، آیا از مصیبت و رویداد تلخی میپرسی که در همه جا انتشار یافته است؟ گویا بر پر مرغان نوشته و در جهان پراکنده شده، گویا پیکهای چابک سوار بسرعت آن را به همهی جهانیان ابلاغ کردهاند که گرد و غبار آن تا آسمان بالا رفت و تاریکی مصیبت آن زمین را فرا گرفت، (میدانی مصیبتها چگونه شکل گرفتهاند؟)
از پستترین قبائل عرب، قبیلهی «تیم» ابوبکر بن ابی قحافه، و از حیله بازترین قبائل عرب قبیلهی «عدی» عمر بن بن الخطاب، بر علی علیهالسلام ستم روا داشتند، پرچم مسابقه برافراشتند تا بر علی علیهالسلام پیشی بگیرند. چون موفق نشدند بغض و کینهی علی علیهالسلام را در دل گرفتند اما پنهان داشتند.
آن گاه که نور دین بخاموشی گرائید و پیامبر صلی الله علیه و آله رحلت کرد، آن بغضها و کینهها را به زبان آوردند و بر مرکب آرزو سوار گشتند و ستمها روا داشتند، و «فدک» را غصب کردند، با شگفتی به «فدک» بنگرید، چه بسیار پادشاهانی که مالک سرزمین «فدک» شدند. و هم اکنون اثری از آنها وجود ندارد!
فدک، هدیهی الهی بود که به پیامبرش بخشید و رسول گرامی اسلام آن را برای تامین زندگی فرزندانم بمن سپرد، واگذاری فدک «بمن و فرزندانم» با حکم و علم خداوند بزرگ و شهادت و گواهی جبرئیل امین صورت گرفت.
پس اگر (ابابکر و عمر) آن را با ستم غصب کردند و وسیلهی زندگی فرزندانم را قطع نمودند با یاد روز قیامت بر این مصیبت صبر مینمایم، و زود است که خورندگان اموال فدک، عذاب الهی را در دوزخ نظارهگر و در آن غوطهور باشند.)(1)
1) امالی شیخ صدوق ج 1 ص 207 و امالی شیخ طوسی ص 117.