هنگامی که علی (ع) بیوفائی مردم را دریافت، و دانست که یاریش سرپیچی کردند، و به اطراف ابوبکر رفتند، ملازم خانه شد و از خانه بیرون نیامد.
عمر به ابوبکر گفت: چرا برای علی (ع) پیام نمیفرستی تا با تو بیعت کند؟، همهی مردم جز علی (ع) و غیر از آن چهار نفر، بیعت کردهاند.
ابوبکر دارای رقّت قلب و مدارا بود و در امور دقت بیشتری میکرد، ولی عمر سختدلتر و خشنتر، بود و زبان تند داشت.
عمر گفت: «قنفُذْ» را به سراغ علی (ع) میفرستم، زیرا قنفذ سختدل و تندخو و
بیمهر است و غلام آزاد شده میباشد و از دودمان عدیّ بن کعب است(1)
ابوبکر، قُنفذ را همراه گروهی به حضور علی (ع) فرستاد، قُنفذ به در خانه علی (ع) آمد و اجازهی ورود خواست، ولی علی (ع) اجازهی ورود نداد، همراهان قنفذ، نزد ابوبکر و عمر که در مسجد با جمعی نشسته بودند آمده و گفتند: «علی (ع) به ما اجازه ورود نداد».
عمر گفت: به خانهی علی (ع) بروید، اگر اجازه نداد بدون اجازه وارد گردید.
آنها به در خانهی علی (ع) آمدند و نخست اجازهی ورود طلبیدند، فاطمه (س) کنار در آمد و فرمود: «من بر شما ممنوع کردم که بدون اجازه وارد خانهی من شوید» (من در زحمت هستم، به خانهی من نیائید.)
باز همراهان قنفذ به نزد ابوبکر و عمر بازگشتند، ولی قنفذ همانجا ماند، همراهان او جریان عدم اجازهی فاطمه (س) را به ابوبکر و عمر ابلاغ کردند.
عمر خشمگین شد و گفت: ما را با امر زنان چه کار است؟!، سپس به اطرافیان خود گفت: هیزم جمع کنید، آنها هیزم جمع کردند و همراه عمر، کنار درِ خانهی زهرا (س) آمدند، و هیزمها را کنار در گذاردند، در آن وقت علی (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) در آن خانه بودند، آنگاه عمر فریاد زد، که علی و فاطمه (علیهماالسلام) صدای او را شنیدند، او در فریادش میگفت:
وَاللَّهِ لَتُخْرِجُنَّ یا عَلِیُّ وَ لُتُبایِعُنَّ خَلِیفَةَ رَسُولِاللَّهِ وَ اِلّا اَضْرمْتُ عَلَیْکَ النَّارَ
: «سوگند به خدا ای علی! باید از خانه بیرون بیائی و باید با خلیفهی رسول خدا (ابوبکر) بیعت کنی وگرنه بر خانهی تو آتش برمیافروزم.»
فاطمه (س) به عمر فرمود: چرا با ما چنین برخورد میکنی؟!
عمر گفت: در را باز کن، وگرنه به شما آتش میافکنم.
فاطمه (س) فرمود: آیا از خدا نمیترسی، و وارد خانهی من میشوی؟
عمر از آنجا نرفت، و از همراهان خود آتش خواست، و با آن آتش درِ خانهی زهرا (س) را شعلهور نمود، سپس در را فشار داد و وارد خانه شد، فاطمه (س) مقابل او ایستاد، و فریاد زد:
یا اَبَتاهُ! یا رَسُولَاللَّهِ: «ای پدر جان ای رسول خدا!»
عمر شمشیر خود را که در نیام بود بلند کرد و بر پهلوی حضرت زهرا (س) زد، نالهی آن حضرت بلند شد یا اَبَتاهُ! (ای پدر جان!)، عمر تازیانهی خود را بلند کرد و بر بازوی زهرا (س) زد، آن حضرت فریاد زد:
یا رَسُولَاللَّهِ لَبِئْسَ ما خَلَفَّکَ اَبُوبَکْرُ وَ عُمَرُ
: «ای رسول خدا! بنگر که بعد از تو، ابوبکر و عمر برخورد بسیار بدی با ما نمودند».
در این هنگام حضرت علی (ع) برجهید و گریبان عمر را گرفت و او را بر زمین کوبید به طوری که گردن و بینی او مجروح شد، علی (ع) تصمیم گرفت که او را به قتل برساند، ناگاه به یاد وصیت پیامبر (ص) افتاد و فرمود: «ای پسر صحّاک سوگند به خداوندی که محمّد (ص) را به مقام نبوّت کرامت بخشید، اگر حکم خدا سبقت نگرفته بود و پیمان رسول خدا (ص) در میان نبود، قطعاً میدانستی که نمیتوانستی وارد خانهی من شوی!»
عمر شخصی را به مسجد فرستاد و از ابوبکر کمک خواست.
جمعی از هواداران ابوبکر آمدند و وارد خانهی علی (ع) شدند.
ناگاه علی (ع) برخاست و شمشیر بدست گرفت.
قنفذ نزد ابوبکر بازگشت، از ترس اینکه علی (ع) به روی آنها شمشیر بکشد، چرا که از دلاوری و رشادت علی (ع) در جنگها، خبر داشت، (و جریان را به ابوبکر گزارش داد).
ابوبکر به قُنفذ گفت: به سوی خانهی علی (ع) برگرد، اگر او از خانه بیرون آمد، او را به اینجا بیاور، و اگر بیرون نیامد، خانه را با کسانی که در خانه هستند، بسوزان!».
قنفذ برگشت و با همراهانش بدون اجازه، وارد خانه علی (ع) شدند، علی (ع) خواست شمشیرش را بردارد، قنفذ پیشدستی کرد و شمشیر را ربود… در این هنگام فاطمه (س) به حمایت از علی (ع) به میان آمد، قنفذ تازیهاش را بلند کرد و به فاطمه (س) زد.
فَماتَتْ حِینَ ماتَتْ وَ اِنَّ فِی عَضُدِها مِثلَ الدُّمْلُجِ مِنْ ضَرْبَتِهِ.
: «وقتی که فاطمه (س) بر اثر آن ضربت (پس از مدّتی) از دنیا رفت، آثار شدید آن تازیانه
(مانند بازوبند و دستبند) در بازوی زهرا (س) نمایان بود».(2)
سپس حضرت علی (ع) را به اجبار نزد ابوبکر آوردند، عمر با شمشیر برهنه بالای سر علی (ع) ایستاده بود، همراهان او مانند:
خالد بن ولید، ابوعبیدهی جرّاح، سالم غلام آزاد شدهی ابوحُذیفه، معاذ بن جبل، مغیرة بن شُعبه، اسید بن حضیر، بشیر بن سعد و سایر مردم که همهی آنها اسلحه داشتند، اطراف ابوبکر را گرفته بودند.
1) قُنفذ (بر وزن هدهد) از قبیله عدی، و پسر عموی عمر بوده است. (مترجم).
2) دُمْلُجْ کقُنْفُذْ شَیْی کالسُّوار «دُملُج (بر وزن هدهد) چیزی نظیر دستبند است» (مجمعالبحرین- دملج).