عمر بن خطاب از این سخن، به شدّت عصبانی شد و خطاب به ابوبکر گفت: تو غیر از این گفتار، هیچ سخنی را نمیتوانی بگوئی، تو فرزند کسی هستی که در جنگها
پیشقدم نبود، و در روزگار سختی و قحطی، سخاوت و بخشندگی نداشت، سُبْحانَ اللَّه! چقدر ترسو و ضعیف هستی و قلب کوچک داری؟!
من آب گوارا و زلالی را در اختیار تو نهادم، ولی تو حاضر نیستی از آن بهرهمند شوی، و نمیتوانی از این آب صاف، رفع تشنگی نموده و سیراب گردی، من گردنهای گردنکشان را در مقابل تو خاضع و خم کردم و افراد روشنفکر و سیاستمدار و باتجربه را به اطراف تو جمع نمودم، اگر اقدامات و تلاش من نبود، هرگز چنین موفقیّتی نصیب تو نمیشد و مسلّماً علی پسر ابوطالب استخوانهای ترا خورد میکرد.
خدا را شکر کن که چنین نعمت مهمی (مقام رهبری) بوسیلهی من برای تو فراهم شده است، البتّه کسی که بر منبر رسول خدا (ص) و بجای او مینشیند، باید پیوسته سپاسگزار خدا باشد.
این علی پسر ابوطالب است که همچون سنگ سخت، تا شکسته نشود آب از آن منفجر نمیگردد، و مانند (اَلْعَیاذُ بِاللَّه) مار خطرناکی است که بدون افسون و نیرنگ، رام نمیشود، و مثل درخت تلخی است که هر چه آن را با عسل بیامیزند، میوهی شیرین نمیدهد، او شجاعان قریش را کشت، و گردنکشان را سرکوب کرد، در عین حال مطمئن باش، و از تهدیدات او وحشت نکن، و از رعد و برق او، دل ملرزان، من قبل از آنکه او به تو آسیبی برساند، کارش را میسازم و مانع سر راهش میشوم.