جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اسرار دین

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ای دل از نو ساز عشرت کن که شد فصل بهار++

جان نمی‏گنجد به تن ز این مژده در لیل نهار

از پی تقدیم دیدار گل از کتم عدم++

خیز و ز کاشانه خرگه زن به طرف لاله‏زار

گو به ساقی تا دهد جام صبوحی پر ز می++

گو به مطرب تا نهد چنگ نوا خوان در کنار

در چنین بزمی نشاط انگیز عشرت خیز اگر++

لاله را بینی نگونسارش بدار از شاخسار

کو نمی‏گنجد در این هنگامه جز عیش و طرب++

در تو این نبود که هم خونین دلی هم داغدار

سرو را بنگر کز این شادی نمی‏یابد شکیب++

کبک را بنگر کز این بهجت نمی‏گیرد قرار

مرغ دارد چون نکیسا ناله‏های دلفریب++

مرغ دارد همچه جیب نفخه‏های مشکبار

بهر مولود بهین بانوی حورا منزلت++

بهر ایجاد مهین خاتون ختمی اقتدار

زهره‏ی برج حیا زهرای ازهر فاطمه++

دخت احمد، جفت حیدر، مظهر پروردگار

آنکه از ایجاد او اسرار دین شد مشتهر++

آنکه از دیدار او مقصود حق شد آشکار

احمد ار بی وی بُدی بودی چه بحری بی گهر++

حید ار بی وی بدی بودی چه حسنی بی‏نگار

هر پدر کو را چنین دختر بود گر مصطفی است++

باک نبود گر پسر از وی نماند یادگار

مادر گیتی گر اینسان دختر آرد کاشکی++

هر کجا نطفه‏ی پسر از صلب می‏کردی فرار

کیست غیر از او که بتواند به تقریب نسب++

گه نماید بر پدر، گاهی به مادر افتخار

نسل او بر اصل احمد، برتر آمد در حسب++

صبر او با فقر حیدر، همسر آمد در عیار

عیسی او را چون حواری بنده‏ی فرمان پذیر++

مریم او را چون جواری برده‏ی خدمتگزار

تا قبول افتد که بوید خاک درگاهش به چشم++

ساره می‏گردد بگرد سر، ورا دست آس وار

تا ابدها جر ز هجران خلیل آسوده بود++

در منای مهر او گر نقد جان کردی نثار

فضه‏اش را یافتی گر فیض خدمت آسیه++

شافع فرعون و هامان بد به هنگام شمار

گر صفورا گرد راهش را نمودی کحل چشم++

لن ترانی چون کلیم او را نگفتی کردگار

خادم درگاه او سلمان اگر بلقیس را++

خواستگاری کردی از وصل سلیمان داشت عار

دست یزدان دوش احمد را شرافت بر فزود++

تا بر او گردد گهی فرزند دلبندش سوار

گر عروس ذات او در حجله‏ی کتم عدم++

تاکنون بودی نبودی اصل فرع از هفت چار

او سبب شد خلقت حوا و آدم را، بلی++

نخل و نی باید که خرما و شکر آید ببار

گر جمال عصمتش تابان شدی در آینه++

از رخ آئینه با سوهان نمی‏رفتی غبار

عفتش با مهر اگر نبود چرا از عکس مهر++

رعشه در آب روان جاری بود سیماب‏وار

تا قیامت آفتاب از مه نماید کسب نور++

ماه را گر گرد نعلینش نشیند بر عذار

وجه استحباب استهلال از آن آمد به شرع++

چون هلال آمد به هیئت قمبرش را گوشوار

گر نبد مفتاح مهرش بهر استفتاح خلد++

خلد می‏بودی نشیمن جغد را ویرانه‏وار

بوسه‏ها بر دست او دادی شهنشاهی که بود++

عرش را بر خاک پایش بوسه دادن افتخار

بهر استخلاص آن کورا ز نار آید دخیل++

خویش را در آتش اندازد ملک پروانه‏وار

رشته‏ای گر در بهشت از معجرش کردی به دست++

بهر شیطان می‏گذشت از جرم آدم کردگار

ای مهین خاتون خلد، ای در عصمت را صدف++

ای بهین بانوی دهر، ای بحر رحمت را کنار

بهر ایجاد تو و باب تو و جفت تو حق++

آنچه در نیروی قدرت داشت فرمود آشکار

گر یکی زین هر سه را در پرده پنهان داشتی++

تا بدی در پرده جا در پرده بودی پرده‏دار

خاصه فخر عالم امکان محمد کز ازل++

اولیا را مرجع آمد انبیا را شهریار

اینکه می‏گویند مدحش کوچه گویم زانکه هست++

در ثنایش هر وجودی غیر یزدان شرمسار

یا رسول‏الله، من و مدح تو، حاشا کی سزد++

نسبت نیرنگ افسونگر به وحی کردگار

از «شباب» ای باب احسان روی رأفت بر متاب++

در دو عالم ز آنکه هست از رحمتت امیدوار

تا قناعت گنج مقصود است، تسلیمش کلید++

تا توکل نخل امید است، شکرش برگ و بار

نیک خواهان تو را امروز نیکوتر زدی++

جان نثاران تو را امسال میمون‏تر، ز پار