جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

استمداد از انصار

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ابن‏قُتیبه، سخن را تا آنجا کشانده که می‏گوید: حضرت علی (کَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ) شبها فاطمه (س) را سوار بر چارپائی می‏کرد و در مجالس انصار می‏گردانید، و فاطمه (س) از آنها می‏خواست که از او پشتیبانی کنند، آنها در پاسخ می‏گفتند: «ای

دختر رسول خدا (ص) بیعت ما با این مرد (ابوبکر) انجام شد و کار از کار گذشت، اگر شوهر و پسرعموی تو قبل از ابوبکر به سوی ما سبقت می‏گرفت، ما به او مراجعه می‏کردیم و رهبری او را می‏پذیرفتیم.

حضرت علی (ع) در پاسخ آنها می‏فرمود: «آیا من جنازه‏ی رسول خدا (ص) را در خانه‏اش رها کنم و آن را دفن نکرده بگذارم و به سوی شما بیایم و با مردم درباره‏ی حاکمیّت به جای پیامبر (ص) منازعه کنم؟!»

حضرت فاطمه (س) فرمود: «ابوالحسن (ع) لازم و سزاوار بود که تجهیزات رسول خدا (ص) را انجام دهد، ولی مهاجر و انصار کاری کردند که خداوند آنها را بازخواست و مجازات خواهد کرد.(1)

دانشمند مذکور، «ابن‏قُتَیْبَه» درباره‏ی چگونگی بیعت علی (ع) می‏گوید: تا اینکه ابوبکر در مورد آنانکه بیعت نکردند به جستجو پرداخت و آنها را در نزد علی (ع) یافت، عمر را نزد آنها فرستاد، عمر به خانه‏ی علی (ع) رفت و فریاد زد که برای بیعت بیرون بیائید.

آنها از بیرون آمدن از خانه‏ی علی (ع) امتناع ورزیدند.

عمر گفت: «سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است قطعاً باید بیرون بیائید وگرنه خانه را با اهلش به آتش می‏کشم!»

بعضی از حاضران به عمر گفتند: حضرت فاطمه (س) در خانه است! عمر گفت وَاِنْ: «گرچه فاطمه نیز در خانه باشد».

ناگزیر آنانکه در خانه بودند بیرون آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز حضرت علی (ع) که بیرون نیامد چه آنکه گمان می‏کرد سوگند یاد کرده که بیرون نمی‏آیم و عبا بر دوش نمی‏افکنم تا قرآن را در خانه جمع کنم.

فاطمه (س) کنار در خانه ایستاد و خطاب به مهاجرین فرمود: «من قومی را بد محضرتر از شما نمی‏شناسم که جنازه‏ی رسول خدا (ص) را نزد ما رها کردید و به دنبال کار خود رفتید و بدون ما کار را پایان یافته اعلام نمودید، ما را از امر خلافت کنار

زدید، و حقّ ما را پامال کرده و غصب نمودید».

وقتی که عمر، این گفتار را از فاطمه (س) شنید، نزد ابوبکر رفت و گفت: «آیا این مرد (علی علیه‏السّلام) را که با بیعت مخالفت می‏کند، جلب و بازخواست نمی‏کنی؟»

ابوبکر به شخصی بنام «قُنْفُذْ» که غلام آزاد شده‏اش بود، گفت به نزد علی (ع) برو، و به او بگو نزد ما بیاید.

قنفذ نزد علی (ع) آمد، علی (ع) به او فرمود: چه می‏خواهی؟

قنفذ گفت: خلیفه‏ی رسول خدا (ص) شما را می‏طلبد.

علی (ع) فرمود: چقدر زود بر رسول خدا (ص) دروغ بستید (و خود را جانشین او خواندید).

قنفذ بازگشت و سخن علی (ع) را به ابوبکر گفت، ابوبکر گریه‏ی شدیدی کرد.

عمر برای بار دوّم به ابوبکر گفت: «به این مرد متخلّف (علی علیه‏السّلام) مهلت نده!»

ابوبکر به قنفذ گفت: نزد علی (ع) برو و بگو: امیر مؤمنان (ابوبکر) تو را دعوت می‏کند که بیائی و بیعت کنی.

قنفذ نزد علی (ع) آمد و پیام ابوبکر را ابلاغ کرد.

علی (ع) صدای خود را بلند کرد و گفت: سُبْحانَ اللَّهِ لَقَدْ اِدَّعی ما لَیْسَ لَهُ: «عجبا! او مقامی را که از آنِ او نیست، ادّعا می‏کند».

قنفذ برگشت و سخن علی (ع) را به ابوبکر گفت، باز ابوبکر گریه‏ی شدیدی کرد، در این هنگام عمر خود برخاست و همراه جماعتی به در خانه‏ی فاطمه (س) آمد، حلقه در را کوبیدند، هنگامی که فاطمه (س) صدای آنها را شنید، با صدای بلند خطاب به پدر فرمود:

«ای پدر! رسول خدا! چه ظلم‏ها بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابوقُحافه به ما رسید!» هنگامی که همراهان عمر صدا و گریه‏ی فاطمه (س) را شنیدند، بسیار اندوهگین شدند، و گریه کردند آن گونه که نزدیک بود دلهایشان پاره گردد و جگرهایشان سوراخ شود، ولی عمر با چند نفر کنار در خانه‏ی فاطمه (س) باقی ماندند و علی (ع) را از خانه بیرون آوردند و او را نزد ابوبکر بردند، و گفتند: با ابوبکر بیعت کن.

علی (ع) فرمود: بیعت نمی‏کنم.

گفتند: سوگند به خدا اگر بیعت نکنی، گردنت را می‏زنیم.

علی (ع) فرمود: «در این صورت بنده‏ی خدا و برادر رسول خدا (ص) را کشته‏اید».

عمر گفت: بنده‏ی خدا آری، ولی برادر رسول خدا، نه (عَبْدُ اللَّره فَنَعَمْ!! وَ اَمّا اَخُو رَسُولِهِ فَلا).

ابوبکر در این هنگام ساکت بود و سخنی نمی‏گفت، عمر به او گفت: آیا علی (ع) را به بیعت امر نمی‏کنی؟!

ابوبکر گفت: تا فاطمه (س) در نزد علی (ع) است من او را بر چیزی اجبار نمی‏کنم.

در این وقت حضرت علی (ع) کنار قبر پیامبر آمد با چشمی گریان و صدائی حزن‏آور، فریاد زد:

یَابْنَ اُمَّ (عَمَّ- خ) اِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی.

: «ای فرزند مادرم، این گروه مرا در فشار گذاردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند»(2)


1) شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید جلد-6 ص 13 و ج 11 ص 14.

2) این فراز، سخن هارون به موسی (ع) است که در قرآن سوره‏ی اعراف آیه 150 آمده است.