روایت شده: روزی فاطمه (س) فرمود: بسیار مایلم که صدای اذان مؤذّن پدرم را بشنوم (با توجّه به اینکه بلال حبشی، بعد از رحلت پیامبر (ص) اذان نمیگفت تا دیگران را تأیید نکند)
این خبر به بلال حبشی رسید، طبق خواهش فاطمه (س) صدای خود را به اذان. بلند کرد.
وقتی که گفت: اَللَّه اَکبَرُ. اللَّه اَکْبَرُ.
فاطمه (س) بیاد زمان پدر افتاد، آنچنان بیتاب شد، که نتوانست از گریه خودداری کند.
وقتی که بلال گفت: اَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُاللَّه
فاطمه (س) ضجّه زده و بیهوش به روی زمین افتاد.
مردم به بلال گفتند: اذان را قطع کن که فاطمه (س) از دنیا رفت، و گمان کردند که فاطمه (س) جان داد.
بلال، اذانش را قطع کرد و ناتمام گذاشت، وقتی که فاطمه (س) به هوش آمد، از بلال خواست که اذان را تمام کند.
بلال اذان را تمام نکرد و به فاطمه (س) عرض کرد: «ای سرور بانوان، بیم آن دارم که وقتی صدای مرا بشنوی به جانت آسیب برسد».
فاطمه (س) بلال را معاف داشت.