زمان مطالعه: < 1 دقیقه
عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه++
پر گرفت از آشیان مرغ روان فاطمه
گر بسوزد عالمی از این مصیبت نی عجب++
سوخته یکسر ز آتش کین آشیان فاطمه
وامصیبت بعد مرگ احمد ختمی مآب++
دادن جان بود هر دم آرمان فاطمه
آه از آن ساعت که دشمن بهر آزار علی++
کرد از راه ستم آزرده جان فاطمه
آسمان شد نیلگون چون دید نیلی روی او++
خرد شد از ضربت در استخوان فاطمه
محسن شش ماههاش در راه داور شد شهید++
ریخت خون در ماتمش از دیدگان فاطمه
نیمهی شب بهر تدفینش مهیا شد علی++
عاقبت شد در دل غبرا مکان فاطمه
منع کرد از ناله طفلان را ولی ناگه ز دل++
نالهها زد همسر والا نشان فاطمه
ای فلک ترسم شوی وارون که افکندی شرر++
از غم مرگش به جان کودکان فاطمه
نیست «مردانی» نشان از تربت پاکش ولی++
مهدییی آید کند پیدا نشان فاطمه